Duration 5:51

ساعتِ دوری France

5 816 watched
0
257
Published 28 Oct 2021

🎬 لطفاً با هدفن تماشا کنید 🎧 دراز کشیده بودم روی تخت، نگاهش می کردم که پیرهن سفید منو پوشیده بود که ترکیبش با رنگ گندمی پوستش بس بود برای این که من یادم بیاد چقدر دوستش دارم. تکیه داد به دیوار بغل پنجره، موها ریخته روی شونه ها، پاهای کشیده لختش قشنگ ترین مجسمه دنیا. سیگار می کشید، چشماش هنوز گریه ای بود از جروبحث اول شب. گفتم نکش اون لامصبو. برگشت نگام کرد، دهن کجی کرد. سیگارشو خاموش کرد. پاشدم اومدم کنارش، آروم و بی صدا همونجور که فقط خودش بلد بود سر خورد تو بغلم و دوباره فتحم کرد. گفت من این پیرهنت رو می برم. گفتم ببر، میخوای چیکار آیینه دق جلوی چشمت باشه؟ خندید. گردنشو بوسیدم و گفتم چطوریه که تو وقتی میای میگی سلام انگار نه انگار که این همه وقت نبودی؟ چرا من زورم نمیرسه به لبخندت؟ دستمو گرفت و گذاشت روی صورتش، خیس خیس بود. گفت کاش میشد نرم. ساکت موندم. گفت حالا سگ نشو، خودم میدونم. همیشه یا خیلی زوده که یه چیزی رو شروع کنیم، یا خیلی دیره. اشکاشو پاک کردم، گفتم ببین برف داره میاد. نگاه کرد، برف تو نور چراغ خیابون دیدن داشت، ذوق کرد، گفتم دیدی هنوز سه سالته؟ غش غش خندید، غرق شدیم تو تختخواب سرد و اتاق تاریک. صبح شده بود، رفته بود، دیشب که می رفت ردپاش مونده بود روی تن کوچه، از در خونه تا ماشینش. حالا اما برف رد پاش رو پاک کرده بود. روی شیشه ها کردم، اول اسمشو نوشتم، عین پسرکای عاشق. دیدم پیرهن سفیدم تاشده روی دسته مبل مونده، یقه پیراهن سرخ شده بود از رژ قرمزش. برف می اومد، سرد بود، پشت پنجره پرنده کوچکی از سرما کز کرده بود. توی کوچه هیچ ردپایی به هیچ جایی نبود، همه مردم از این شهر رفته بودن، من مونده بودم و پرنده ای که داشت می مرد و آوازهای شرقی شجریان. پیرهن سفیدمو تنم کردم، دراز کشیدم جلوی بخاری، چشمامو بستم و گفتم سلام ساعتِ دوری، سلام قرنِ یخی. و می دونستم دیگه خورشید هیچ سلامی این آدم برفی کلافه رو آب نمی کنه... متن: #حمید_سلیمی آواز: #محمدرضا_شجریان طراحی و تنظیم: #حسین_فرهادی خوانش: #امیرنظام_صمدآبادی با احترام، #امیرنظام ششم آبان ماهِ ۱۴۰۰

Category

Show more

Comments - 40